به نام آنکه فکر کردن را آموخت
اولین دوره مسابقات فیزیک میزیک با همکاری انجمن دنـا در سطح مدارس سمپاد برگزار شد.
این پست خاطرات من درمورد نحوه برگزاری و برنامه ریزی برای این مسابقه جذاب و اتفاقات جالبش بود....
امیدوارم خوشتون بیاد.
قبل از مسابقه:
کل ماجرا از بعد از تاسیس انجمن دنا شروع شد. دوست خوبم "امید ظریفی" برای اولین بار تو مدرسه یه مسابقه ای برگزار کرد به اسم "چای با فیزیک" که من هم توش شرکت کردم. ولی از اونجایی که اولین تجربش بود ، تو اعلام نتایج کلی ناداوری کرد و باعث شد دوتا المپیاد زیستی اول بشن.(لازم به ذکر است بعد از مسابقه چای با فیزیک ، اینجانب اقدام به برگزاری "همبرگر با نجوم" کردم و عده ای هم (همون دو المپیاد زیستی) درخواست برکزاری "زرشک پلو با زیست" داشتند.)
بعد از یه مدتی طولانی امید اومد پیشم و گفت که با خانم نجم (مدیر سمپاد یزد) صحبت کرده و قراره همون چای با فیزیک رو با اسم جدید "فیزیک میزیک " تو سطح سمپاد یزد برگزار کنه و از من خواست تا به عنوان یکی از داور های مسابقه کمکش کنم. من هم از خدا خواسته قبول کردم . از اونجایی که من خیلی دنبال این جور فعالیت ها هستم ، قشنگ یکی دو ساعتی وقت گذاشتم و یه سری از پیشنهاد های که به ذهنم رسید و دیدم به درد مسابقه می خوره رو نوشتم و فرداش با خود امید در این مورد صحبت کردم . پیشنهاد هام رو گوش کرد و کلی خوشش اومد در حالی که بعدن با بعضیاشون مشکل پیدا کردیم.
به هر حال بعد از هماهنگی ، من و امید(به همراه "میلاد محمدی") با هم رفتیم دیدار خانم نجم (و خانم عدالت خواه)تا تکلیف مسابقه رو مشخص کنیم . تو اون جلسه تصمیمات مهم زیادی گرفته شد که نیاز نیست اینجا بگم ولی یه اتفاق جالب این بود که وفقتی خانم نجم پرسید :"پیشبینی میکنید چند تا تیم شرکت کنن؟؟؟؟" ، جواب دادیم در کل اگه کلی تبلیغات کنیم 40 تا تیم شرکت کنن و برای همین جایزه ای که پیشبینی کرده بودیم تقریبا 1 میلیون تومن بود . و تا قبل از شروع ثبت نام نگران بودیم اگه 40 تا تیم ثبت نام نکنن ، چه خاکی به سر بریزیم .(جا داره بگم 168 تا تیم شرکت کردند)
بعد از اون جلسه و مشخص شدن کمیته برگزاری دختر ها ،اولین جلسه روز یکشنبه برگزار شد و در پی اون جلسات دیگری هم برای هماهنگی تشکیل شد. میشه گفت تو تمام جلسات بد اخلاق ترین فرد از کمیته پسر ها من بودم و خیلی تند با بقیه افراد(دختر ها) صحبت میکردم که جا داره همینجا از تمام کسانی که از حرف زدن من ناراحت شدن عذرخواهی کنم(البته بعضی وقت ها واقعا نیاز بود در حدی که امید و بقیه بابت این موضوع از من تشکر کردن).
بعد از مشخص شدن تیم های شرکت کننده (168 تا تیم!!!!) که واقعا بیش از حد انتظار ما بود ، در یک جلسه خصوصی با خانم نجم تصمیم گرفتیم جایزه رو 4 برابر کنیم و همین باعث شد بچه ها (تیم برگزاری)ذوق مرگ بشن. بعد از اون جلسه ، با کمک بچه ها تمامی اسامی شرکت کنندگان رو تو فایل اکسل تایپ کردیم که به علت کم بودن وقت ، زیاد بودن افراد شرکت کننده و بد خط بودن بیش از 70% از گروه ها کلی غلط تایپی داشتیم. (مثلا "عابدینی" رو "آبدینی" تایپ کرده بودیم..)
دو روز قبل از مسابقه: اول از همه صبح یه جلسه نهایی داشتیم که خیلی ناامید کننده بود و من به نشانه اعتراض:) جلسه رو ترک کردم(رفتم دنبال کار امور مالی و جایزه های مسابقه). بعد از کلی صحبت کردن با آقای عزیزی(مسئول امور مالی مسابقه و معاون مدرسه ما) و جلسه ای دوباره باخانم نجم تکلیف جایزه ها کاملا مشخص شد(بعدن نوشت:که تو روز مسابقه به دلایل نامعلوم تغیر کرد). بعد از جلسه و در راه برگشت ، آقای عزیزی گفت که بیا با ماشین برسونمت. من هم از خدا خواسته پریدم تو ماشین ولی مسیر ماشین آقای عزیزی مدرسه نبود . در کل یه دور کل یزد و گشت و تمام کارهای چندهفته اخیرش رو انجام داد و برگشت مدرسه (تقریبا 1.5 ساعت طول کشید). در این زمان دوستان نامرد من ، بدون من رفتن ساندویچی و ناهار خوردن :( .
ساعت 4 بعد از ظهر همون روز دوباره برگشتم مدرسه (قرائت خونه) . وقتی که رسیدم ، دیدم امید با آقای جعفری(معاون فناوری مدرسه) دارن کارت های ورود به جلسه رو طراحی میکنن. رفتم سلام و احوال پرسی کردم و فهمیدم تقریبا اکثر کارها مونده برای همین دست به کار شدیم و سریع دوتا آژانس گرفتیم . من رفتم کاور های کارت ها رو گرفتم و امید هم رفت نگارفن برای چاپ تمام کارت ها و سوالات.
من زود تر برگشتم (ساعت 6:30) و رفتم یکی از کلاس های خالی رو فرش کردم و با کمک یکی از بچه های مدرسه (طاها رحمتی) کاور ها رو آماده کردیم . بالاخره امید با برگه ها رسید و بچه ها هم بهمون ملحق شدن و شروع کردیم به آماده کردن کارت ها . کارمون هنوز تموم نشده بود که اعلام کردن مدرسه رو دارن میبندن (ساعت 11 شب). برای همین کارها نیمه تموم موندو به فردا کشیده شد.
روز قبل از مسابقه: قرار بود با بچه ها یه جا جمع بشیم تا کارها رو تموم کنیم ولی هنوز پوشه ها آماده نبود. وقتی پوشه ها آماده شد بچه ها رفتن خونه ی یکی از بچه ها!(علیرضا تجملیان) و شروع کردن به انجام باقیمانده کارها(من و امید به دلایل مختلف نتونستیم بهشون بپیوندیم). کارها تا ساعت 3 صبح طول کشید ولی هنوز تموم نشده بود.
روز مسابقه: تنها روزی تو عمرم بود که بعد از نماز نخوابیدم و رفتم مدرسه (ساعت 5و6). صندلی ها هنوز اونجا آماده نبود و با کمک چندتا از شرکتکننده ها و چندتا از بچه های تیم صندلی هارو با بدبختی از طبقه پایین دو طبقه بردیم بالا. طرف ساعت های 8 بود که علیرضا با پوشه ها رسید مدرسه و اونجا وسط حیاط همه نشستیم پوشه ها رو کامل کردیم.
بالاخره مسابقه شروع شد که الحمدلله خوب هم برگزار شد
بقیه مطالب در قسمت دوم